کد مطلب:330957 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:552

" 3 " معنویت در انقلاب اسلامی
امشب میخواهم درباره سومین ركن از اركان انقلاب اسلامی یعنی ركن

معنویت سخن بگویم اگر دقت كرده باشید این مسئله كه جامعه بشری بدون

آنكه هیچگونه معنویتی داشته باشد قابل بقاء نیست ، منكر و مخالف ندارد

حتی مكتبها و پیروان مكتبهائی كه مادی فكر میكنند و جهان را و جامعه و

حركات آنرا مادی تفسیر میكنند ، اعتراف دارند كه جامعه به نوعی از

معنویت نیازمند است باید ببینیم مقصود از این معنویت كه مورد قبول همه

، حتی مادیین است چه معنویتی است و راه تحصیل آن چیست ؟ میتوان گفت

معنویت در این حد كه همه آنرا قبول دارند ، یك مفهوم منفی است یعنی

منظور از آن ، نبودن یك سلسله از امور است ، اگر جامعه انسانی و افراد

آن به مرحله ای برسند كه خود پرست ، خودخواه و سودجو نباشند ، تعصب

نژادی ، منطقه ای و حتی مذهبی نداشته باشند ، این نیستیها به عنوان

معنویت به حساب میایند بر اساس این تلقی از معنویت اگر این قیدها

نباشد ، در آنصورت افراد جامعه بشری همه برادروار بصورت " ما " زندگی

خواهند كرد و " منیت " بكلی از بین میرود .

در اینجا نكته جالبی وجود دارد اگر از پیروان این طرز تفكر

سؤال كنیم كه چگونه میتوان این معنویت منفی را ایجاد كرد ؟ میگویند بشر

در ذات خودش این صفات را ندارد و یك موجود اجتماعی - و یا به تعبیر

ماركس ، ژنریك - است اگر بپرسیم پس خودخواهی و سودجوئی و خودپرستی از

كجا پیدا میشود ؟ خواهند گفت ریشه همه اینها در مالكیت است بشر ابتدا

بصورت یك " كل " و در یك وحدت زندگی میكرد مرزی میان خود و دیگران

قائل نبود احساس من و تو نمیكرد ، اما از وقتی كه مالكیت پیدا شد ،

منیت و انانیت نیز پیدا شد و اگر بتوانیم مالكیت را از میان ببریم ،

معنویت نیز - البته با تعریفی كه كردیم - حكمفرما خواهد شد .

مالكیت یعنی اینكه اشیاء و ابزارهای زندگی و سازندگی به انسان تعلق

داشته باشد وقتی مردم بگویند خانه من ، اتومبیل من ، مغازه من ، سرمایه

من این تعلق اشیاء به انسانها ، آنها را بصورت من هائی جدا از یكدیگر در

میاورد وقتی این تعلقها در كار نبود ، وقتی كه به عوض من " ما " در

كار بود ، معنویت در كار خواهد بود .

به این ترتیب در این نوع اخلاق ، نه نام خدائی در میان است ، نه نام

غیب و ماوراء الطبیعه ، نه نام پیامبر و دین و ایمان معنویت اخلاقی یعنی

اینكه منیت و انانیت از بین برود ، جانها با یكدیگر متحد شوند و اتحاد

و وحدت در كار بیاید .

در مقابل این نظر ، نظر مخالفی هم وجود دارد ، كه می گوید اگر ما منشاء

منیتها را تعلق اشیاء به انسان بدانیم ، نفی مالكیت و نفی این تعلقها در

همه موارد امكان پذیر نیست فرضا این كار را در مورد ثروت انجام دادیم و

وضع به صورتی درآمد كه دیگر خانه من ، اتومبیل من ، درآمد من در كار نبود

، با سایر موارد چه خواهیم كرد ؟ یك جامعه بالطبع پستها و سلسله مراتب

مختلف و متفاوتی

دارد فی المثل حزب احتیاج به رهبر دارد ، رهبر و یا دبیر كل حزب ، خواه

ناخواه یك نفر است افراد دیگر هم بحساب مراتب و درجات خود متفاوتند

و یا در مورد دولت ، پستها و مشاغل متفاوتی مطرح است ، باین ترتیب حتی

در اشتراكی ترین جامعه ها ، باز بعضی از افراد ، از نظر شهرت و معروفیت

و محبوبیت جلو میافتند و بعضی دیگر در زاویه گمنامی باقی میمانند از این

مهمتر ، در مورد مسائل خانوادگی است آیا زن و شوهر نیز باید اشتراكی

باشند و زن من ، و شوهر من در كار نباشد ؟ یعنی اینكه اشتراك مالی باید

به جنسی منتهی شود ؟ میدانیم كه این امكان پذیر نیست بطور خلاصه اگر

اضافه و تعلق اشیاء به انسان ، انسان را تجزیه می كند و به انسان انانیت

میدهد ، در هر حال تعلقهائی وجود دارد كه به هیچ روی قطع شدنی نیست .

از سوی دیگر مخالفان نظر اول میگویند ، آنچه كه انسان را تجزیه می كند و

معنویت را - به تعبیر شما - از او میگیرد ، تعلق اشیاء به انسان نیست

بلكه تعلق انسان به اشیاء است تعلق انسان به اشیاء ، یعنی آن علقه و

وابستگی درونی كه در زبان دین ، به محبت دنیا از آن تعبیر میكنند اگر من

به این خانه وابسته شدم ، آنوقت است كه از انسانهای دیگر جدا خواهم شد

در واقع بجای خانه من میشوم من خانه یعنی من وابسته به این خانه من بنده

و برده این خانه به عبارت دیگر آنجا كه مضاف و مضاف الیه ای است ،

انسان اگر مضاف الیه واقع شود ، تكه تكه و تجزیه نمیشود و اگر مضاف

واقع شود ، بوسیله مضاف الیه اش خرد میشود و از بین میرود پس بعوض

اینكه مالكیت انسان را از اشیاء سلب كنیم ، باید مملوكیت انسان نسبت

به اشیاء را از بین ببریم یعنی باید انسان را در درجه اول از درون اصلاح

كنیم ، نه آنكه صرفا تغییراتی از برون برای او

ایجاد كنیم .

این سؤال مطرح میشود كه با چه وسیله میتوان مملوكیت انسان نسبت به

اشیاء را از بین برد ؟ پاسخ اینست كه از راه بنده كردن انسان به حقیقتی

كه جزء فطرت اوست ، به حقیقتی كه پدید آورنده اوست و انسان به او عشق

ذاتی دارد .

بندگی خدا در عین اینكه بندگی است ، وابستگی نیست زیرا وابستگی به

یك امر محدود است كه انسان را محدود و كوچك می كند ، وابستگی به یك

امر نامحدود و تكیه به آن ، در عین وارستگی و عدم محدودیت است حافظ

می گوید :

خلاص حافظ از آن زلف تاب دار مباد

كه بستگان كمند تو رستگارانند

آنها كه با ادبیات عرفانی ما آشنا هستند ، میدانند كه در ادبیات

عرفانی ، معنویت را در رهائی انسان از مملوكیت نسبت به اشیاء میدانند

نه در رهائی اشیاء از مملوكیت نسبت به انسان ( 1 ) .

حافظ می گوید :

غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخساری

كه خاطر از همه عالم به مهر او شاد است

انسان را باید آزاد كرد و اینكار باید با آزادی از درون آغاز گردد در

عین حال در روابط بیرونی هم نباید اینگونه نظر داد كه این روابط به هر

شكل و صورتی كه باشند در درون اثر نمی بخشند ( 2 ) .

اگر بنا شود تعلق اشیاء به انسان ، هیچ نظامی و قانونی نداشته باشد و

عدالت در آن رعایت نگردد رابطه درونی هم بی تردید بهم میخورد اینجا این

آیه قرآن كه پیامبر اسلام در بسیاری از نامه هایش - خطاب به سران

كشورهائی كه آنها را به اسلام دعوت میكرد - مینوشت ، شایسته توجه و دقت

است .

« قل یا اهل الكتاب تعالوا الی كلمة سواء بینا و بینكم الا نعبد الا

الله و لا نشرك به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله

( سوره آل عمران - آیه 64 )

ای اهل كتاب بیائید از آن كلمه حق كه میان ما و شما یكسان است پیروی

كنیم ، كه بجز خدای یكتا را نپرستیم و چیزی را با او شریك قرار ندهیم و

برخی را بجای خدا به ربوبیت تعظیم نكنیم . . .

معمولا دعوت به این صورت است كه كسی دیگری را بسمت آنچه كه خود دارد

، میخواند مثل اینكه دو ملت یكی عرب و یكی فارس ، یك وقت ملت عرب

دعوت می كند كه ای مردم فارس بیائید متحد شویم و منظورش اینست كه

بیائید زبان ما را بگیرید و به رنگ ما در بیائید اما قرآن می گوید ، یك

سخن است كه رنگ هیچكس را ندارد نه رنگ یك گروه خاص ، نه رنگ یك

ملت یا مكتب ، و آن سخن خداست خدائی كه هم خالق ماست و هم خالق شما .

رحمتش به شما همانند رحمتش بما است لطفش به همان شكلی كه شامل ما

میشود ، شامل شما نیز میگردد قوانینی كه خلقت بر اساس آن قوانین جریان

پیدا می كند بر ما و بر شما یكسان حكومت می كند آن سخن متساوی اینست كه

بیائید جز ذات خدا را نپرستیم بیائید هم ما و هم شما خود را از هر

مملوكیتی رها و آزاد

كنیم و در حلقه سر سپردگان او درآییم .

آیا اسلام ، به همین میزان قناعت كرده است ؟ یعنی آیا از نظر اسلام

كافیست كه فقط درون اصلاح شود و دیگر اهمیتی ندارد كه بیرون به هر شكل

میخواهد باشد ؟ می بینیم كه بلافاصله پشت سر اصلاح درون ، اصلاح بیرون نیز

مطرح شده است ، اینكه بعضی از ما انسانها بعضی دیگر را رب و فرمانده و

مافوق خود قرار ندهیم و رابطه مالكیت و مملوكیت انسانها را كه منتهی به

بسیاری از روابط غیر انسانی دیگر میگردد از بین ببریم و خراب كنیم یعنی

از نظر قرآن ، ما باید در آن واحد ، هم نظام روحی و فكری و اخلاقی و معنوی

خودمان را درست كنیم و هم نظام اجتماعی و روابط بیرونی را ، اگر تنها به

یك طرف توجه شود كار از پیش نمی رود قرآن در همین زمینه فرموده است :

« ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی » ( سوره علق - آیات 6 و 7 )

انسان وقتی خود را مستغنی و دارای همه چیز میبیند ، این امر در درونش

اثر میگذارد و آنرا نیز خراب می كند چرا این همه در دستورات دینی تاكید

شده است كه سعادتمندانه ترین زندگیها اینست كه كفاف داشته باشد و

انسان محتاج كسی نباشد و در آمدی را كه از راه شرافتمندانه بدست آورده ،

برایش كافی باشد ؟ زیرا همینقدر كه مال و ثروت جنبه سود جوئی به خود

گرفت و بشكل وسیله ای درآمد برای آنكه انسان به كمك آن خود را بزرگ و

با اهمیت جلوه دهد ، دیگر روابط درونی نمیتوانند از تاثیر این عامل

بیرونی قوی بر كنار و مبرا باقی بمانند و تحت فشار آن ، آنها نیز به

فساد كشیده میشوند .

خوب برگردیم به آغاز سخن ، ببینیم آیا امكان دارد آن معنویتی كه

امروزه مورد قبول اغلب مكاتب است و از آن به " اومانیسم " تعبیر

میكنند ، بدون پیدا شدن آن عمقی كه ادیان پیشنهاد

میكنند ، ایجاد گردد ؟ آیا ممكن است انسان یك موجود معنوی و یا به

تعبیر این آقایان ، انسانگرا بشود بی آنكه قادر باشد خود را و جهان را

تفسیر معنوی بكند ؟ آیا معنویت بدون ایمان به خدا ، بدون ایمان به مبداء

و معاد ، بدون ایمان به معنویت انسان - و اینكه در او پرتوی غیر مادی

حاكم و مؤثر است - اساسا امكان پذیر هست ؟ پاسخ همه این سؤالها منفی

است .

از جمله خصوصیات انقلاب ما ، یكی این است كه چون بر پایه ایدئولوژی

اسلامی قرار گرفته ، به معنویتی واقعی متكی است ، نه معنویتی از آن دست

كه حضرات پیشنهاد میكنند و می بینیم كه بطلان و ورشكستگی اش به اثبات

رسیده است در كشورهائی كه به ادعای طرفداران این نوع معنویت ساختگی ،

مالكیت وجود ندارد ، بی معنویتی و خودخواهی و خود پرستی همانقدر رایج

است كه در كشورهای طرفدار مالكیت یك نمونه جالب از پرورده شدگان

مكتبهای اومانیستی اینچنینی ، استالین است میپرسم آیا استالین در چه

محیط و در كدام جامعه رشد یافت ؟ غیر از اینست كه درجامعه ای كه به

ادعای آقایان در آن مالكیت وجود نداشت ؟ اگر این تز درست باشد كه

مالكیت فردی به انسان خود پرستی و خودخواهی و جاه طلبی میدهد ، در مورد

استالین كه نه سند مالكیتی بنامش وجود داشت و نه ملكت و املاكی داشت و

نه خانه های متعدد ، چه میتوانید بگوئید ؟ چگونه بود این شخص كه از

تربیت شدگان همین مكتبهاست ، به اعتراف معتقدان این مكاتب از جمله

خودخواه ترین و درنده خوترین انسانهای روی زمین محسوب میشد ؟ در میان

كمونیستهای امروز ، غیر از یك گروه خاص ، یعنی آنهائی كه با نام توده ای

شهرت دارند ، سایر گروهها به استالین به چشم یك انسان نگاه نمی كنند و

استالینیزم را مترادف با فاشیزم میدانند . نمونه

استالین در این جوامع كم نیست ، لااقل ، اگر یك استالین بزرگ پیدا نشود

، دهها و هزارها استالین كوچك در آنجا یافت میشوند به این ترتیب این

سؤال اساسی باقی میماند كه اگر معنویت ، جبرا به دنبال سلب مالكیت

پیدا می شود ، پس وجود این استالینهای كوچك را چگونه میتوان توجیه كرد ؟

درد معنویت بشر را سلب مالكیت به تنهائی كفایت نمی كند عدالت

اجتماعی لازمست ، نه سلب مالكیت زیرا اگر در جامعه ای عدالت اجتماعی بر

قرار نباشد ، پایه معنویت هم متزلزل خواهد بود منطق اسلام اینست كه

معنویت را با عدالت ، توأم با یكدیگر میباید درجامعه بر قرار كرد در

جامعه ای كه عدالت وجود نداشته باشد هزاران هزار بیمار روانی بوجود

میایند محرومیتها ایجاد عقده های روانی می كند و عقده های روانی تولید

انفجار یعنی اگر جامعه به تعبیر علی ( ع ) بدو گروه گرسنه گرسنه وسیر سیر

تقسیم شود وضع به همین منوال باقی نمیماند ، بلكه صدها تالی فاسد به

همراه خواهد آورد یك گروه گرفتار بیماریهایی نظیر تفرعن ، خود بزرگ

بینی و میشوند و گروه دیگر ، دچار ناراحتیهای ناشی از محرومیت .

سخن درست بگویم نمیتوانم دید

كه می خورند حریفان و من نظاره كنم

ما در جامعه آینده خودمان باید همانطور كه مسئله عدالت را باشدت مطرح

میكنیم ، بهمان شدت نیز مسئله معنویت را طرح كنیم .

متاسفانه در جامعه های بشری معمولا نوعی نوسان وجود دارد ، به این معنی

كه ابناء بشر اغلب بین دو حالت افراط و تفریط نوسان میكنند و كمتر طریق

اعتدال را در پیش میگیرند در جامعه خودمان اگر به گفته ها و نوشته های

پنجاه سال پیش نگاه كنیم

می بینیم درباره معنویت زیاد سخن گفته اند ، اما درباره عدالت یا سخن

نگفته اند و یا بسیار كم گفته اند حالا كه تحول پیدا شده درباره عدالت سخن

گفته می شود ولی گویا مد شده كه درباره معنویت زیاد سخن گفته نشود مثل

اینكه اگر درباره معنویت سخن گفته شود ، ضد انقلاب است نه ، یك انقلاب

اسلامی چنین نیست اگر معنویت را فراموش كنیم ، انقلاب خودمان را از یك

عامل پیش برنده محروم كرده ایم متاسفانه گاهی دیده می شود كه در بعضی از

نوشته های امروزی ، و در بعضی از تفسیرهائی كه درباره قرآن نوشته می شود ،

آنچه كه معنویت است ، تفسیر به مادیت می كند و با این كار به حساب

خودشان برای اسلام فرهنگ انقلابی تدوین میكنند در قرآن بارها و بارها

كلمات آخرت و قیامت بكار رفته است و بدون شك در همه جا مقصود این

بوده كه بعد از این دنیائی كه در آن زندگی میكنیم ، عالم دیگری وجود دارد

اما گویا به نظر این آقایان اینكه در قرآن از عالم دیگری اسم برده می شود

، ضعف قرآن است لذا هر جا كه اسم آخرت آمده میگویند مقصود سرانجام

است سرانجام هر كار ، سرانجام هر مبارزه این افراد میخواهند پایه های

معنویت قرآن را از میان ببرند و متاسفانه صرفا بر روی عدالت فكر میكنند

تصور میكنند بدون معنویت ، عدالت امكان پذیر است ولی اولا از یك سو

معنویت در قرآن قابل توجیه و تاویل نیست و از سوی دیگر ، بدون بال

معنویت از بال عدالت كاری ساخته نیست از نظر قرآن معنویت پایه تكامل

است اینهمه عبادات كه در اسلام بر روی آن تكیه شده است برای تقویت

جنبه معنوی روح انسان است زندگی پیامبر را ببینید ، با آنهمه گرفتاری و

مشغله ای كه دارد باز در همان حال قرآن می گوید :

« ان ربك یعلم انك نقوم ادنی من ثلثی اللیل و نصفه و ثلثه و طائفة من

الذین معك و الله یقدر اللیل و النهار علم ان لن تحصوه فتاب علیكم

( سوره مزمل - آیه 20 )

خدا آگاه است كه تو در حدود دو ثلث شب را به عبادت قیام میكنی ،

گاهی حدود نصف آن ، و لااقل ثلثی از شب ، و گروهی كه با تو هستند [ نیز

چنین می كنند ] . . .

و یا خدا به پیامبرش تاكید می كند كه :

قسمتی از شب را برای عبادت برخیز ، تهجد كن ، نماز شب بخوان ، تا به

مقام محمود برسی ( 1 ) .

و یا در مورد حضرت علی ( ع ) ، اگر عدالت اجتماعی او را میبینیم

كاركردنها و بیل زدنها و عرق ریختنهایش را مشاهده میكنیم ، باید آن در

دل شب غش كردنهایش را هم ببینیم آن از خوف خدا بیهوش شدنهایش را هم

نظاره كنیم اینها واقعیات تاریخ اسلام هستند و آنها هم صریح آیات قرآن

این مسائل را نمیتوان توجیه و تاویل كرد هرگونه تفسیر و تعبیر مادی این

مسائل خیانت به قرآن است انقلاب ما ، در آینده در كنار عدالت اجتماعی

به مقیاس اسلامی ، نیاز به معنویتی گسترده و شامل دارد ، معنویتی از آن

نمونه كه در پیامبر و ائمه دیده ایم .